شعر درباره کودکی ؛ اشعار کوتاه و بلند در خصوص دوران کودکی

به گزارش مجله وبلاگ فروش، دوران کودکی بی شک زیباترین دوران زندگی هر کسی ست که مرور خاطرات آن همواره شیرینی آن خاطرات را با حسرت از دست دادن دوران کودکی همراه می نماید. شور و شوق عید، بازی های بچگانه، لذت بودن با همکلاسی ها و مدرسه و هزاران خاطره دلچسب دیگر همه و همه یادآور زیباترین دوران زندگی همه ماست. یاد آن دوران همواره در شعر دوران کودکی جذاب و دلخواه بوده است و همواره دل ها را به وجد می آورد. در این مطلب گلچینی از شعر درباره کودکی را برای شما عزیزان گردآوری نموده ایم.

شعر درباره کودکی ؛ اشعار کوتاه و بلند در خصوص دوران کودکی

شعر درباره کودکی بلند

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم

خاطرات کودکی شیرین ترند

از کمان آسمان رنگین ترند

درس اول آب ،بابا نان بود

خواندنش شیرین وهم راحت بود

توی نیمکتها به زور جا می شدیم

با اشاره زود برپا می شدیم

درس پند آموز روباه وکلاغ

حفظ می کردیم همه با اشتیاق

خانه کوکب چقدر پاکیزه بود

ماست ونیمرویش عجب خوشمزه بود

ریزعلی چون پیرهن از تن درید

جان صدها مرد وزن را او خرید

زیر باران ما چه خندان می شدیم

توی جنگلهای گیلان می شدیم

✵ ✵ ✵ ✵ ✵ ✵

کودکی هایم اتاقی ساده بود

قصه ای، دور اجاقی ساده بود

شب که می شد نقش ها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه، خوابم می پرید

خواب هایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود

بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر میکردم به شوق آشتی

عشق هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود

قیصر امین پور

✵ ✵ ✵ ✵ ✵ ✵

خاطرات کودکی رویا شُده

جای پندُ غصه در دلها شُده

بچه بودم یاد آن دوران به خیر

کار من اصلا نبود در کار خیر

بچه بودم در کنار بچه ها

کارمان آزار بود در کوچه ها

سینما رفتن به جای مدرسه

نمره صفرِ حسابُ هندسه

روز شب در کوی در برزن شدیم

یا مزاحم راهِ این مردم شدیم

خادم ان مسجدِ نزدیک ما

آهُ لعنت میدمید بر روح ما

عاصی از دستم شدند همسایه ها

می شکستیم ما تمام شیشه ها

فحش ها خوردیم از این همسایه ها

چون بدیدند شیطنت در کار ما

گاه با چوبُ کتک دنبال ما

… شعر درباره کودکی …

شعر درباره کودکی من

پا به پای کودکی هایم بیا

کفش هایت رابه پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن

بازهم با خنده ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو

با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر

عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی

با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان

لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم

در کنارش خواب راحت داشتیم

یا پدر اسطوره جهانی ما

قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادرعظیم

ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت

خنده های کودکی انتها نداشت

هرکسی رنگ خودش بی شیله بود

ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر

همکلاسی! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست

ان دل نازت برایم تنگ نیست؟

حال ما را از کسی پرسیده ای؟

مثل ما بال و پرت را چیده ای؟

حسرت پرواز داری در قفس؟

می کشی مشکل دراین جهان نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست؟

رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست؟

رنگ جهانیت هنوزم آبی است؟

آسمان باورت مهتابی است؟

هرکجایی، شعر باران را بخوان

ساده باش و بازهم کودک بمان

باز باران با ترانه، گریه کن

کودکی تو، بچگانه گریه کن

ای رفیق روز های گرم و سرد

سادگی هایم به سویم باز گرد

نازنین مرادی

… شعر درباره کودکی …

شعر درباره کودکی

بازگرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسبهای چوبی

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن ماناترند

درسهای سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس

روبه مکارو سارق و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود

فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

همکلاسی های درد و رنج و کار

بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد

بچه ها کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن

… شعر درباره کودکی …

زیباترین شعر درباره کودکی

رج به رج نام تو را بر فرش دل می بافتم

خاطرات کودکی در ذهن خود می یافتم

در خیالم پر کشیدم تا به رویا های دور

ان زمانی که تو بودی دختری از جنس نور

می شدیم مشغول بازی و زلیخا می شدی

دختر مو گندمی مانند حوا می شدی

می شدی تو نو عروس قصه ام با دلبری

من هم از برگی برایت ساختم انگشتری

توی قایم باشک هم بانو چه زیبا می شدی

نیمه جان من می شدم تا این که پیدا می شدی

چون ورق برگشت با ما هی غریبی می کنی

دل اسیر ماست اما خود فریبی می کنی

شعر کوتاه درباره کودکی

کاش می شد بچگی را زنده کرد

کودکی شد، بچگانه گریه کرد

شعر قهر قهر تا قیامت را سرود

آن قیامت، که دمی بیش نبود

فاصله با کودکی هامان چه کرد؟

کاش میشد، بچگانه خنده کرد

✵ ✵ ✵ ✵ ✵ ✵

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند بروی دوستان شاد شدیم

پایژان حدیث ما شنو که چه شد

چون ابر درآمدیم و بر باد شدیم

✵ ✵ ✵ ✵ ✵ ✵

کوچک بودن عظیم را کوچک نیست

هم کودکی از کمال خیزد شک نیست

گر زانکه پدر حدیث کودک گوید

عاقل داند که ان پدر کودک نیست

✵ ✵ ✵ ✵ ✵ ✵

چو طفلی گم شدستم

من میان کوی و بازاری

که این بازار و این کو را

نمیدانم نمی دانم

✵ ✵ ✵ ✵ ✵ ✵

دلبسته به سکه های قلک بودیم

دنبال بهانه های کوچک بودیم

رؤیای عظیم تر شدن خوب نبود

ای کاش تمام عمر کودک بودیم

میلاد عرفان پور

… شعر درباره کودکی …

شعر درباره کودکی ها و دورانی که گذشت

شعر در خصوص کودکی از مولانا

سو به سو گشتم که تا طفل دلم خامش گردد

طفل خسپد چون بجنباند کسی گهواره را

طفل دل را شیر ده ما را ز گردش وارهان

ای تو چاره نموده هر دم صد چو من بیچاره را

مولانا

شعر نو درباره کودکی

مرا

مرا

مرا

به امن ترین نقطه زندگی

به آرامش دوباره کودکی

به زیر چادر مهربان

مادرم برگردانید…

✵ ✵ ✵ ✵ ✵ ✵

اگر می دانستیم

قرار است در آینده

چه بلاهایی را

تاب بیاوریم

در کودکی به جای

توپ پلاستیکی مان

قلبمان را دو لایه

میکردیم

شاید اینگونه

بغضمان حریف گریه هایمان

میشد…

✵ ✵ ✵ ✵ ✵ ✵

باد بازیگوش

بادبادک را

بادبادک

دست کودک را

هر طرف می بُرد

کودکی هایم

با نخی نازک به دست باد

آویزان

قیصر امین پور

کاش می شد در ورای خاطرات کودکی

چرخ گردون فلک

ساعتی زین گردش بی حاصلش

مکث می کرد و مرا

در بین خاطرات کودکی

جا می گذاشت

کاش می شد فاصله معنی نداشت

در دل ما غصه ها جایی نداشت

بی کسی؛ چون قصه ها افسانه بود

عاشقی؛ سهم دل دیوانه بود

✵ ✵ ✵ ✵ ✵ ✵

زمان هردو را برد

هم بادبادکم را

هم

کودکی هایم را

و من

نخ خاطره ها

در دستم

گره خورده به جایی

در گذشته ها

حسن دیانی

✵ ✵ ✵ ✵ ✵ ✵

کاش مانند کودکی

از سقف اتاق مادرعظیم

دوچرخه ای چکه میکرد

تا

باقی عمر را

هم چون کودکی

روی ان سپری کنم

کیکاووس یاکیده

… شعر درباره کودکی …

سخن آخر

امیدواریم توانسته باشیم زیباترین خاطرات کودکی را برای شما سروران گرامی زنده نموده باشیم. شما هم اگر شعر زیبایی در خصوص کودکی سراغ دارید لطفا در قسمت نظرات با ما و سایر خوانندگان به اشتراک بگذارید.

شما می توانید 30 متن کوتاه در خصوص کودک درون؛ جملاتی زیبا و خواندنی را نیز در خبرنگاران بخوانید.

تور کیش: تور کیش: سفری هیجان انگیز به مروارید خلیج فارس

بی نهایت اس ام اس: بی نهایت اس ام اس | اس ام اس عاشقانه، جدید، خنده دار

مجله سایه: مجله سایه: گلچینی از بهترین های وب

منبع: مجله انگیزه
انتشار: 24 مرداد 1400 بروزرسانی: 24 مرداد 1400 گردآورنده: sale-blog.ir شناسه مطلب: 12304

به "شعر درباره کودکی ؛ اشعار کوتاه و بلند در خصوص دوران کودکی" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "شعر درباره کودکی ؛ اشعار کوتاه و بلند در خصوص دوران کودکی"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید