لوئیس سپولودا؛ قربانی عظیم کرونا از دنیای ادبیات
به گزارش مجله وبلاگ فروش، خبرنگاران: لوئیس سِپولوِدا مهم ترین قربانی کرونا تا به امروز در جهان ادبیات است؛ نویسنده عظیم شیلیایی که دیروز، 28 فروردین، در هفتادسالگی بر اثر ابتلا به کرونا در شهر ابیدو در شمال اسپانیا درگذشت. سپولودا که برای فارسی زبانان نیز نامی آشناست و برگردان فارسی چند کتاب او هم در ایران منتشر شده، در اکتبر 1949 در شیلی به جهان آمد و پس از تحصیل در رشته کارگردانی تئاتر، با بورس پنج ساله به دانشگاه مسکو رفت، اما به دلیل رفتار بد از آن محروم شد.
نویسندگی را در جوانی و، به گفته خودش، از فرانسیسکو کولوآنه آموخت که از نویسندگان بزرگ شیلی بود. اولین کتاب سپولودا مجموعه ای از شعر های بسیار بد او در سال 1969 بود که فقط یک بار چاپ شد. همزمان مجموعه ای از داستان هایش در کوبا به چاپ رسید و برنده جایزه شد.
در دوران سالوادور آلنده، در وزارت فرهنگ شیلی مشغول کار شد، اما در پی کودتای پینوشه، در سال 1973 به زندان افتاد و با کوشش عفو بین الملل، پس از دو سال و نیم زندان، به طور مشروط آزاد شد. او در خانه تحت نظر بود، اما توانست فرار کند و نزدیک یک سال مخفیانه زندگی کرد.
او زندگی در سایه وحشت در آن سال ها را در کتاب دیوانگی پینوشه (2003) توضیح داد.
سپولودا باز هم دستگیر شد و این بار در دادگاه نظامی به حبس ابد و سپس به 28 سال زندان محکوم شد. این بار نیز این حکم به هشت سال تبعید تبدیل شد و در سال 1977 شیلی را ترک کرد. او که در دوران پینوشه از تابعیت کشورش محروم شده بود، تا آخر عمر خود هرگز برای اقامت به کشورش بازنگشت.
سپولودا در پرواز غیرمستقیم به مقصد سوئد، در فرودگاه بوئنوس آیرس فرار کرد، اما در آرژانتین نماند. اروگوئه، برزیل، پاراگوئه، بولیوی و پرو مقصد های بعدی او بودند و عاقبت وارد اکوادور شد و یک گروه تئاتری بنیان گذاشت.
سال 1978 در اکوادور با یک هیئت از یونسکو همراه شد تا درباره قوم شوار در حاشیه رود آمازون و تأثیر استعمار بر زندگی شان بپردازد. بعداً از این تجربه برای نوشتن اولین رمانش، پیرمردی که رمان های عاشقانه می خواند، استفاده کرد که سال 1989 به زبان اسپانیولی منتشر شد و سریع به شهرت دنیای رسید. همان سال، این رمان به زبان فرانسه ترجمه شد و فقط در این کشور تا سال 2010 بیش از یک میلیون نسخه از آن به فروش رسید.
این رمان رئالیسم جادویی داستان یک پیرمرد کشاورز مهاجر را روایت می نماید که در کلبه ای روستایی در حاشیه رود آمازون در اکوادور زندگی می نماید و رمان های عاشقانه می خواند. روستاییان او را به کشتن یک شکارچی متهم می نمایند. او که قاتل نیست، خواندن رمان را رها می نماید و به دنبال قاتل اصلی می شود و...
فیلمی نیز بر اساس این رمان در سال 2001 ساخته شد که به شهرت بیشتر سپولودا در دنیا یاری کرد. سپولودا در نیکاراگوئه نیز به جبهه آزادی بخش ملی ساندینیستا نزدیک شد و در نهایت در سال 1982 به اروپا رفت.
در اروپا ابتدا ساکن هامبورگ آلمان شد و به روزنامه نگاری پرداخت و سال ها با سازمان غیردولتی صلح سبز در زمینه فعالیت های محیط زیستی همکاری کرد و پنج سال به عنوان خدمه در یک کشتی کار کرد. در همان سال ها دومین رمانش با عنوان دنیا در انتها دنیا را منتشر کرد و همزمان چند نمایشنامه نوشت.
سپولودا، به گفته خودش، در اروپا دیدی وسیع تر نسبت به زادگاهش و کلِ آمریکای لاتین پیدا نموده بود: آمریکای لاتین قاره تناقض ها و تفاوت های بزرگ است، اما تا حدودی امتداد و تداوم اروپا نیز هست. به عبارتی، قاره مهاجران است. درواقع به کلام بورخس اشاره می کرد که گفته بود اهالی آمریکای لاتین اروپایی های متولدشده در تبعیدند.
در اروپا با یک زن شاعر اهل شیلی آشنا شد و ازدواج کرد و با هم در سال 1996 ساکن شمال اسپانیا شدند. در همین سال، کتاب داستان یک مرغ دریایی و گربه ای که به او پرواز را آموخت را منتشر کرد.
سپولودا در اسپانیا جدی تر به نوشتن پرداخت و طی زندگی ادبی خود حدود بیست رمان، داستان کوتاه و داستان بچه ها نوشت. با وجود شهرت بسیار، اهل ادا های نویسندگی نبود و می گفت نویسندگانی که ادعا می نمایند به هنگام نوشتن، رنج فراوانی را متحمل می شوند، مرا به خنده می اندازند. اگر آن ها این همه رنج می برند، پس چرا می نویسند!
منبع: برترین ها