روایت مهران غفوریان از اتفاقی که سرصحنه نیسان آبی برایش افتاد

به گزارش مجله وبلاگ فروش، مهران غفوریان گفت: خدا را شکر حالم بهتر است و ان شاءالله با سرانجام دوره نقاهتم با اجازه پزشک می توانم به کارم برگردم.

روایت مهران غفوریان از اتفاقی که سرصحنه نیسان آبی برایش افتاد

به گزارش ایسنا؛ مهران غفوریان به اتفاقی که سرصحنه فیلمبرداری سریال نیسان آبی برایش رخ داد اشاره نمود و یادآور شد: اتفاقی که برایم افتاد مجذوب کننده بود. من می دانستم که خداوند به من لطف دارد و مردم هم مرا خیلی دوست دارند ضمن اینکه طی این سال ها در دل مردم جا باز نموده ام، ولی باورم نمی شد اینقدر با عشق باشد.

من اخیراً چند وقتی است بیرون می روم و مردم را می بینم، هر کسی به من رسید گفت ما شما را خیلی دعا کردیم، خیلی ها می گفتند مادرمان تا صبح گریه و دعا کرد برای شما و این جمله ای است که من این مدت خیلی آن را شنیدم و نمی دانم چه بگویم. فقط می توانم بگویم من نوکر همه شما هستم. مطمئنم خدا به خاطر همین دعا های شما، هانا، مادرم، همسرم و دعای همه مادران عزیزی که من خاک پاک تمام مادران ایران هستم، مرا نجات داد.

وی ادامه داد: واقعاً خدا را شاکرم که زنده ماندم، چون واقعاً فکر کردم یکی دو دقیقه مردم و دوباره مرا برگرداندند. خدا را شکر می کنم که این اتفاق سر صحنه فیلمبرداری برایم افتاد و من فعالیت داشتم و این آلارم را به من داد، در حالی که متاسفانه این اتفاق برای خیلی از همکاران و دوستانمان افتاد و به عنوان مثال شب خوابیدند و صبح بیدار نشدند و ما متاسفانه خیلی از همکارانمان را همینطور از دست دادیم، ولی من خدا را شکر می کنم سر کار بودم و این آلارم ها را دیدم.

غفوریان در ادامه به جزییات اتفاقی که برایش سر صحنه افتاد اشاره نمود و گفت: یک صحنه ای داشتیم که باید از یک سمت خیابان رد می شدیم و من به همراه حسین کمک و ایمان صفا باید از ماشین پیاده می شدیم و به آن طرف خیابان می رفتیم. این صحنه باید چندین بار تکرار می شد که واقعاً هم کار سختی نبود فقط باید عرض خیابان را یک بار می رفتیم و بر می گشتیم و من هر بار به ماشین می رسیدم واقعا حس می کردم در حال مردن هستم، انگار ساعت ها دویده بودم، نفس تنگی عجیبی داشتم.

فردای آن روز ما در بیمارستان فیلمبرداری داشتیم و باید 6 پله را بالا می رفتیم من وقتی دوبار پله ها را بالا رفتم، بار سوم دیگر نمی توانستم و آنقدر در ناحیه قفسه سینه درد داشتم که حتی به منوچهر هادی، کارگردان نیسان آبی هم نگفتم، چون منوچهر واقعاً از همکاران کار درست و خوب و با معرفت ماست و اگر می دید یک روز حال یکی از هنرپیشه هایش خوب نیست، از او می پرسید که آیا می توانی ادامه بدهی یا خیر.

او توضیح داد: من در همان بیمارستان یک نوار قلبی انجام دادم، ولی دکتر گفت مسئله ای ندارم، اما پیگیر قلبت باش که دکتر عارفی زاده عزیز را به من معرفی کردند و پیش ایشان رفتم و مجدداً اکو و نوار قلبی انجام دادم که ایشان هم گفتند خوب است، ولی علائمی که داری خوب نیست و احتیاج به سی تی آنژیو دارد که من آماده شدم که این کار را انجام بدهم، ولی همین که وارد دستگاه شدم انگار یک ماجرای بدی قرار بود اتفاق بیفتد که به من می گفتند چیزی نیست نگران نباش.

من مدام می پرسیدم چرا عکس را نگرفتید که گفتند آنقدر رسوب کلسیم در رگ هایتان زیاد است که این عکس رنگی فایده ای ندارد و باید حتما آنژیو شوید. خلاصه فردای آن روز ساعت 8 صبح با درد شدید قفسه سینه از خواب بیدار شدم و ناگهان دست چپم کاملا لمس شد و وقتی یک قرص زیر زبانی خوردم خیلی آرام شدم. آنجا بود که مطمئن شدم صد در صد ایراد از قلبم است. دوباره سر فیلمبرداری رفتم و همان روز بود که حالم بد شد و دوباره درد قفسه سینه سراغم آمد و واقعا انگار داشتم آف می شدم.

این هنرمند گفت: همانجا وقتی منوچهر هادی با دکترم تماس گرفت و صدایش روی اسپیکر بود و نمی دانست من هم دارم می شنوم گفت، مهران در حالت سکته است. خلاصه من اصرار داشتم بمیرم، ولی دکتر اصرار داشت من نمیرم، چون من می خواستم با سرویس کاری ام به بیمارستان بروم، اما دکتر اصرار داشت با آمبولانس منتقل شوم. وقتی مرا به بیمارستان رساندند یادم هست که واقعاً انگار یکی بر شانه ام زد و گفت این یک دفعه مردن است و با بیهوشی و آمپول آرامبخش، قرص خواب و خوابیدن و غش کردن فرق دارد. انگار یک تلویزیون قدیمی مقابل چشمانم بود که گفت برانکارد را بکشید بیرون و تحویل بدهید! انگار یک نفر تلویزیون را از برق کشید و ناگهان صدا و تصویر با هم خاموش شدند و یک نقطه سفید ماند و پرپر زدن...

غفوریان توضیح داد: چهار رگ قلبم گرفته بود، یعنی درواقع سه رگ کامل بسته شده بود و یکی از رگ ها 90 درصد گرفته بود که بخش زیادی از این مشکل، به ژنتیک من مربوط می گردد و به خاطر پدرم است و بخش های دیگر، لطماتی است که خودم به خودم زدم، اما خدا را شکر که گذشت. واقعا خدا را شکر می کنم زندگی خیلی مجذوب کننده است و مجذوب کننده تر از مردن است.

منبع: فرارو
انتشار: 26 آذر 1400 بروزرسانی: 26 آذر 1400 گردآورنده: sale-blog.ir شناسه مطلب: 15599

به "روایت مهران غفوریان از اتفاقی که سرصحنه نیسان آبی برایش افتاد" امتیاز دهید

1 کاربر به "روایت مهران غفوریان از اتفاقی که سرصحنه نیسان آبی برایش افتاد" امتیاز داده است | 1 از 5
امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "روایت مهران غفوریان از اتفاقی که سرصحنه نیسان آبی برایش افتاد"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید